چشم هایش از سکوت خط و خالش از غرور قلب سرخ و وحشی اش مثل شر و مثل شور
* توی سینه ام نشسته است یک پلنگ سر به تو سرزمین او کجاست؟ کوه و جنگل و درخت ، کو؟ این قفس چقدر کوچک است جا برای این پلنگ نیست او که مثل کبک، خانه اش زیر برف و کنج تخته سنگ نیست پنجه می کشد به این قفس رو نمی دهد به هیچ کس او پر از دویدن است آرزوی او رفتن و به بیشه های آسمان رسیدن است
* آی با توام ، نگاه کن امشب این پلنگ از دل شب، این شب سیاه جست می زند روی قله سپید ماه!